نویسندگی باراک اوباما در نوع خودش جز بهترین هاست. با اینکه ما به جدیدترین کتابش این حق را میدهیم تا به اصطلاح قلمبه و ثلمبه و یا سنگین باشد، اما تقریبا خواندن تمام کتاب بسیار لذت بخش است؛ جمله به جمله، خط به خط. با نثری روان، جزئیاتی دقیق و روشن. این کتاب اولین جلد از دو جلد کتاب خاطرات باراک اوباماست که با سالهای کودکی و اولین کمپینهای سیاسیاش آغاز شده و با ملاقاتش با تیم عملیاتیای که مسئول سرنگونی بن لادن بود پایان مییابد.
تمرکز او در این کتاب بیشتر روی تصمیمات سیاسیاش هست تا در مورد مسائل شخصی؛ اما وقتی در مورد خانوادهاش مینویسد حس غربت زیبایی را در ما زنده میکند. آماده کردن “ملایا” برای کلاس باله، خندههای “ساشا” وقتی پاهاشو قلقلک میداد، آروم شدن نفسهای “میشل” وقتی روی شانههایش به خواب میرفت.
خواندن کتاب مجموعه خاطرات باراک اوباما در آخرین روزهای ریاست جمهوری ترامپ ما را به این فکر وا میدارد که چطور مردم یک کشور، دو شخصیتی را به عنوان رئیس جمهور خود انتخاب کردند که تا این حد با هم تفاوت دارند. از بین تضادهای بیشمار این دو میتوان به تفاوت استفاده آنها از کلمات و طرز بیانشان اشاره کرد. در شب انتشار این کتاب 700 صفحهای، ترامپ در حال توئیت دربارهی بردنش در انتخاباتی بود که به طور واضح باخته بود. ادعایی که بعد از ده دقیقه توسط خود توئیتر به عنوان “نادرست” علامتگذاری شد.
البته این تضادها به هیچ وجه زمینهی این کتاب نیست؛ بلکه، همانطوریکه پیشتر ذکر شد، درمورد تصمیمات کوچک و بزرگ اوباما در دوران زندگی پرفرازونشیبش است. او در مقدمه مینویسد که در ابتدا قرار بود این کتاب 500 صفحه و در عرض یک سال نوشته شود. اما بعد از 4 سال و 200 صفحه بیشتر فقط توانسته قسمتی از مسیرش را بیان کند.
برای هر کسی که پیگیر زندگی شخصی و حرفهای اوباما بوده رفتار و کردار خردمندانه وی هویداست اما او در این کتاب خود را مصون از خطا نمیبیند بلکه راه را برای انتقاد از خویش باز میگذارد و حتی خودش اعمالش را زیر سوال میبرد. از جمله اینکه آیا تمایلش به اولین نامزدیاش بیشتر درباره خودش بود تا خدمت به مردم. همچنین تمام کاستی هایش را به عنوان یک همسر و یک پدر صادقانه بیان میکند. تفاوتی دیگر بین ترامپی که هیچگونه خطا و اشتباهی را نمیپذیرفت با اوباما که کم و کاستی هایش را با جزئیات بیان کرده است.
این تواضع عمیق، که قدرتمندتر از خودشناسی و البته بسیار متفاوت از خود تخریبیست، باعث شده حتی در زمان هایی که حق اعتبار دادن به خودش را دارد، از زیر سوال بردن اعمالش دریغ نکند. با قهرمان سازی از اطرافیانش نه تنها به دنبال قربانی کردن آنها در شرایط اضطراری نیست بلکه میخواهد نقش مهمش را کم اهمیت تر جلوه دهد.
با توجه به اینکه این سومین کتاب اوباما است و زندگی کودکی او قبلا با جزئیات بیان شده است، با سرعت از سالهای زندگیاش در اندونزی میگذرد و بیشتر به بازگشتش به هاوایی و زندگی با خانواده مادریاش میپردازد. داستان های جالبی از تغییر یک نوجوان بیخیال به مردی مستعد. تغییری که تا این لحظه دوستان دبیرستانی اوباما را به تعجب وا میداره.
وی در سال 1995 وقتی در دهه چهارم زندگی اش بود کتاب “رویاهایی از پدرم” را منتشر کرد
هر یک از سه کتاب باراک اوباما به گونهای نوشته شده است که گویی توسط نویسندگان مختلف به رشته تحریر درآمده. چه بسا این حرف صحیح باشد چون اوباما در طول این سالها به مردی متفاوت تبدیل شده است.
بخشی از این تغییر، معلول حس بیقراری اش بود. حسی که خودش با عنوان “اهل همهجا و هیچجا بودن” بیان می کند. او درمانش را در خواندن کتاب پیدا میکند. درمانی که تبدیل به اعتیاد، آرامش و هم صحبتش میشود.
کتاب سرزمین موعود صد البته حداقل های یک کتاب خاطرات را برطرف می کند. تمام اتفاقات مهمی که در دوران ریاست جمهوری وی اتفاق افتاد با جزئیات بیسار بیان شده است. به طور مثال زمانی که سیستم ارتباطی فوق پیشرفته و امنیتی کاخ سفید نتوانست با اوبامایی که در حال رفتن به برزیل بود ارتباط برقرار کند و اولین دستور رئیس جمهور مبنی بر دخالت نظامی در لیبی با یک تلفن همراه معمولی صادر شد. تلفنی که احتمالا برای سفارش پیتزا هم ازش استفاده شده بود.
افزایش 700 درصدی حملات پهپادها در پاکستان تنها چند خط از کتاب را به خود اختصاص داده و چه بسا موضوع دوبرابر شدن محاکمه افشاگرها اصلا بیان نشده. همچنین مسئولیت عواقب و آشوب های بعد از بمباران لیبی در زمان بهار عربی را از قلم انداخته.
البته یکی از علت های طولانی بودن کتاب، دستاوردهای بیشمارش در دوران ریاست جمهوری اش است. قطعا تنها لیستی از دستاورد ها میراث وی نخواهد بود. هنگامیکه میشل شکاکانه از هدفش درمورد نامزدی ریاست جمهوری میپرسد، او در جواب میگوید: “روزی که من دست راستم را برای سوگند ریاست جمهوری بالا ببرم، روزیست که دنیا آمریکارا جور دیگر خواهد دید. مطمئنم بچهها در سراسر این کشور، سیاهپوستان، لاتین تبار ها، همگی، جوردیگری به خودشان نگاه خواهند کرد. سقف آرزوهایشان برداشته و افق زندگیشان روشنتر میشود. و همین به تنهایی ارزشش را دارد.”